تعطیل

پیروزی آن نیست که هرگز زمین نخوری ؛ آنست که بعد از هر زمین خوردنی برخیزی . گاندی  

امروز نرفتم سر کار  یکم استراحت کنم 

 

صبح مهدی زنگ زده  

میگم: هااا ؟‌ 

 میگه : خوابی؟‌ 

گفتم امروز تعطیلم :ی  

بیچاره چیزی نگفت گفت نیا  بگیر بخواب بابا :ی   

 

 آی تنها شدم وای کجای دنیای ؟ چرا نمی یای ؟  

 

نیستی و هستم و به تو وابسته ام و  کی میاد دست تو که بگیره دستمو  

رفتیو موندمو هی واسه تو خوندمو صدامو به دنیا رسوندمو  

 

عاشقم بیا ای گل بد قلقم غم تو داره می کشتم دم مرگمو مرگمو رو میکنم واسه تو  

که دارم میبازم همه زندگیمو به تو میرمو میمرمو آسوده میشم از عشق تو ٬عشق تو دیوونه کرده منو که دارم دیوونه میکنم همه عالمو آدم و میکشی تا که بیای توی خوابم حتی تو خواب نمیدی تو جوابم  وقتی میپرسم ازت نمیای نکنه نمیخوای بدونم کجای دنیای !‌ 

 

 

خیلی کار دارم پاشم بزنم بیرون !  

موتور هم چیز خوبیه ها !‌  آدم همه جا زود میرسه :ی

سعادت آباد !

 

بازم مست مستم  

 

بازم این آهنگ :  

من دیگه بسه برام تحمل این همه غم ... . 

 

 

  بازم مشروبات الکلی (عرق کیشمیش )  سیگار ( ماربورو سفید ۲ خط )  قلیون ( آلبالو )    

 

 Helloo  

is it me u looling for ? i can see in u're eyes

and

  i wanted to tell u so much i love u  

  

 

این روزا سر کار میرم از صبح تا شب تقریبا نزدیک به کاریه که علاقشو دارم  

یه کم مشکلات دارم سر کار تحملشون می کنم .... 

 

 

 خیلی وقت ازرائیل واسه من کمین کرده  ولی هنوز سر پام دارم دارم نفس مکشم   

هنوز سفت وایسادم دارم رجز می کشم ...

 دلم میخواد چشام و ببندم  جلوم یه تخت لب دریا . آهنگ توپ .یه دوست با مرام ...  

سیگار ... بازم مشروب یه س ک س طولانی ... 

 

میدونی ؟  

نه هنوز نمی دونی !!  

 

 

تو نیستیو صدات هنوز مرهم زخمای منه ...   

 

نمیدونم چرا لنت عقب موتورم صدا میده ؟!  

 

 

ببینم دانشگاه علمی کاربردی رشته معماری کجا داره .. میگن شرط معدل داره من معدلم 11-12 

 

اصلا با رشته خودم حال نمی کنم آخه مترجمیه زبان هم شد رشته !  

 

  

 به دانشگاه بدهکارم نمره هامو نمیده پدرسگ .... 

 

شمال هم این روزها حال میده ها !  نه ؟!  

 

  

طراحی باز سازی معماری داخلی  

مسکونی - تجاری - اداری   

 

اگه یه شیر آب بود یه پیریز برق هم بود جای لباسشوییه  

 

 

 دلم میخواست با یه آدم میوفتادم از جنس مخالف  

که تمام خصوصیتهای خودمو داشته باشه !

 

 

 

 

یا راهی خواهم یافت  

یاراهی خواهم ساخت  

 

 

 

 

 

نامه همسر محمد رضا جلایی پور به حداد عادل

 منبع : http://rayemardom.blogsky.com/1388/04/14/post-500

 

همسرمحمدرضاجلایی پور که همسرش در پی حوادث اخیر بازداشت شده خطاب به حداد عادل نامه ای نوشت.

به گزارش سایت حزب مشارکت این نامه به شرح زیر است:

 

زمستان بود. عصر یک روز شنبه تعطیل، کانون توحید لندن. تقریبا چهار ردیف جلوتر از جایی که من نشسته بودم، میشد نیمرختان را دید و شناخت. فرصتی دست نداده بود که پیش از این، رئیس مدارس فرهنگ ایران، جایی که چهارسال از عمرم را در یکی از شعب آن سپری کرده بودم را از نزدیک ببینم. آن روز دیدم.

 

بر حسب یک عادت دیرین، محمدرضا برای قرائت قرآن روی سن رفت. همیشه وقتی هیچکس حاضر به تلاوت قرآن نمیشد، او این کار را میکرد. قرآن میخواند و میرفت پی کارش. آن روز وقتی بسم الله را گفت، نگاهم را از صورت معصوم او گرفتم وبیهوا به نیمرخ شما خیره شدم. ناباورانه نگاهتان را به او دوخته بودید. گویی هضم دیدن و شنیدن او همزمان برایتان کمی دشوار بود. او خواند: «اذا زلزلت الارض زلزالها»... میدانستم که او را خوب میشناسید، اما فکر نمیکردم از دیدنش تا این حد بهت زده شوید. سکوت حکمفرما بود. او ادامه داد: «واخرجت الارض اثقالها»... راستی همسرتان هم آمده بود! شنیده بودم رابطه عاطفی و قلبی عمیقی بین تان برقرار است و دوست دارید در همه سفرها باهم باشید، احساس خوبی بود. ما هم همینقدر عاشق همیم. فقط شاید کمی بیشتر!


او همچنان با صوت بی نظیرش میخواند، « فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره»... همیشه وقتی قرآن میخواند، بغض امانم را میبرید. درقرآن خواندن، سبک خاص خودش را داشت. اصرار داشت معنا و صوت با هم همراه باشند. گاهی گویی ادامه دادن و تاکید بر بعضی آیات تحمل خودش را هم طاق میکرد و نرمه اشکی از کناره چشمانش روانه می شد. مثل بچه ها زود با دستش پاک میکرد که کسی نبیند. به آخرین آیه سوره زلزال که میرسید هم همیشه قصه همین بود: «ومن یعمل مثقال ذره شرا یره»... صدق الله العلی العظیم. سوره بسیار سنگینیست! حس ترس و خشوع را با هم دارد. ترس را بیشتر.


قرآن را بست و بوسید و پایین آمد. داشت از کنارتان عبور میکرد که برخاستید. دیده بوسی گرمی با او کردید. دستش را در دستانتان فشردید. اگر کسی نمیدانست گمان میکرد دوستی دیرینه ای میان شما دو نفر بوده است. او انگار هنوز در خلسه آیات بود. به زور لبخندی زد. نیمرختان پیدا بود. زبان بدنتان با دستپاچگی حرف میزد. در عرض همان ۱۰ ثانیه گویی می خواستید بر خاطرهای تلخ سرپوش بگذارید. زیرلب به او گفتید: قرآن زیبایی خواندی. احسنت! بعد گفتید: دیدی در مدرسه مان راهت ندادیم ؟خیلی هم برایت بد نشد. او می خندید. حس کردم به اجزای صورتش فشار میآید. وقتی معذب میشد نگاهش را میدزدید و خنده در صورتش کش می آمد. چیزی نگفت. ادامه دادید: رفتی رتبه اول کنکور شدی و حالا هم که اینجایی. خنده اش بیشتر کش آمد. وقتی فهمیدید در آکسفورد دانشجوی دکتریست، خنده در صورت شما هم کشدار شد. گفتید موفق باشی جوان و رفتید روی سن برای سخنرانی.


نمیدانم احساستان در آن لحظه چه بود؟ خجالت؟ عذاب وجدان؟ غرور؟ یا اصلا هیچکدام! میدانید؟  لحظه هایی در زندگی هست که دست و پای آدم لخت میشود. ترجیح میدهد کاش میشد زمان را به عقب برگرداند و یک چیزهایی را جبران کرد. گاهی آدم در لحظه یخ میزند. شاید به خاطر اینکه انتظار دیدن بعضی آدمها یا شنیدن بعضی صداها و یا هر دوی آنها با هم را ندارد! من شاید اگر به جای شما بودم، بیشتر چنین حالتی را تجربه میکردم.

داستان این ماجرا برمی گشت به سالهای دبیرستان. آن سالها من دانش آموز دبیرستان فرهنگ مشهد بودم. به یاد دارم بعدها که برای المپیاد راهی تهران شده بودم، شرح داستان عدم ثبت نام محمدرضا جلایی پور در مدرسه شما میان بچه های دوره پیچیده بود. آن روزها البته روزهای متفاوتی بود. پدر محمدرضا در بند بود. . علیرغم اینکه نمرات محمدرضا عالی بود از پذیرشش در مدرسه فرهنگ به دستور شما جلوگیری کرده بودند. چرا؟ دلیلش ساده است. چون فامی لاش جلایی پور بود! ...بعدها که همسرش شدم برایم تعریف کرد که گذراندن سال آخر پیش دانشگاهی در این یا آن مدرسه برایش چندان تفاوتی نمیکرد. در مدرسه فتح اسم نویسی کرد و در کنکور سراسری سال بعد رتبه اول کنکور در رشته علوم انسانی شد. گرچه برای او توفیری نداشت کجا باشد اما فکر کنم پایان این قصه برای مدرسه شما سنگین تمام شد.


آن روزها گذشته است جناب حداد عادل! قصه کانون توحید و نگاه بهت زده شما و آن گفتگوی چند ثانیه ای هم گذشته است. حالا محمدرضای من در سلول انفرادی گرفتار حبس شده. راستش را بخواهید، این دست اتفاقات کمی تلفظ نامتان را برایم دشوار کرده است! بالاخره هرچه باشد شما خود را از پاسبانان فرهنگ آن مرز و بوم میدانید. درهای مدرسه فرهنگتان به رویش بسته شد و درهای زندان را به رویش گشودند.
از این هم بگذریم ...

دنیا خیلی کوچک است آقای حداد عادل! به کوچکی همان اتفاقی که در کانون توحید لندن افتاد. به کوچکی همان گفتگوی چند ثانیه ای و شاید به کوتاهی همان حس که از دیدن و شنیدن او و عمل خودتان داشتید. ممکن است سالها بعد، جای دیگری باز هم دنیا همینقدر بر من وشما تنگ و کوچک شود. اگر دنیا هم نشد، آخرتی هست. آن روز قطعا از شما معنای جدید عدالت را خواهم پرسید.

مناظره احمدی نژاد با امام زمان ( طنز تلخ )

منبع :  http://acr.blogsky.com/1388/04/14/post-56

 

اللهم عجل لولیک الفرج و النصر.
من گمان می­کردم شما می­خواهید مطالب اساسی رابیان کنید. بنده به شما علاقه مندم. ولی باید تکرار کنم که دلم می­سوزد که به شما اطلاعات غلط داده­ اند.
ببینید آقای صاحب زمان. خواهش می­کنم به این نمودار دقت کنید. به این می گویند ضریب جینی. هرچه قدر بیشتر باشد، شکاف دینی ملت بیشتر است. الان وضع دینی ملت از قبل بهتر است.. از زمان شما که خیلی بهتر است. پس برای چه شما الان ظهور کردید؟ این ۱۲ قرن کجا بودید؟ ۱۲ قرن فساد نبود؟ غارتگری نبود؟ الان یک دفعه وضع بد شد؟ گرانی شد؟ بی دینی شد؟ در این ۱۲ قرن گل و بلبل بود؟ برای چه ۱۲ قرن سکوت کردید؟ ملت که فراموش نکرده است.
زمان شما ببینید همه مناصب دست خویشاوندان یک عده­ ای بود. یک حلقه ای درست کرده بودند و مدام امامت را بین فرزندانشان می چرخاندند. 4 سال پیش ما آمدیم و ادعای تقدس و هاله نور کردیم. انگار وارد حریم ممنوعه عده­ ای شدیم. [من] نمی­خواهم وارد بعضی مسایل شوم. و الان می­بینیم که همه­ ی این­ها با هم متحدند.. ما معتقدیم که صحنه­ گردان اصلی آقای هاشمی است. نفرمایید که ارتباطی نیست. اتفاقا ظهور شما هم جزو همان برنامه است. حتا کورش و امیرکبیر هم جزو همان باندند. ملت فراموش نکرده که آقای هاشمی کتاب در مورد امیرکبیر نوشته و او را تایید کرده. میرحسین موسوی و سید محمد خاتمی هم که از اقوام جنابعالی ­اند. خود شما هم که شال سبز پوشیده­ اید. این ها مفهومش چیه؟


هدف این دولت خدمت به ملت است. ملت بیدار است. بحمدالله ملت ایران هسته ­ی شده است. نانو شده است. سلول بنیادی شده است. فضایی شده است. جام جهانی شده. المپیک شده. برای چه می­خواهید رشد ملت را زیر سوال ببرید؟
این که خیلی بده. مگر زمان شما و پدرانتان چه قدر پروژه احداث شد؟ یک مسجدالرسول بود زمان جدتان و یک دانشگاه زمان امام صادق. چقدر اینترنت بود؟ چقدر روزنامه بود؟ آیا دموکراسی بود؟ فقط یک ابولهب بود که از شما انتقاد می­کرد. ببینید با او چه کردند. با همسرش چه کردند. کراواتش را در خیابان چیدند. دستاوردهای ملت را زیر سوال نبرید. 1400 سال است وضع ملت را به این­جا رساندید. آن وقت جاروجنجال راه می­اندازند که آبروی ایران در این دولت رفت. من فقط با طرح دوتا سوال از موضع ملت دفاع کردم. آن­ها به هم ریختند.. مستاصل شدند. شما چرا نشسته ­اید به جای آمریکایی­ها و از آنها دفاع می­کنید؟ ملت فراموش نکرده زمان شما روابط با آمریکا چگونه بود. یادتان رفته که عموی شما امام حسن در سعدآباد آن قرارداد ننگین را با معاویه بست؟ اینه دیپلماسی عزتمند؟

من نمی­خواستم این مسایل را باز کنم.. اما خیلی متاسف شدم وقتی این خبر را به من دادند. برای چی شما در عاشورا از بازیگر استفاده می­کنید؟ ملت نمی­داند که ظلم هست؟ فشار هست؟ لازم بود شما بازیگر [بیاورید] که نشان بدهید وضع دینی مردم خراب است؟ من تعجب می­کنم از شما.
نمودارهای بانک مرکزی نشان می­دهد دین مردم در زمان حکومت شما و پدرانتان بدترین [وضع] را داشته. در زمان جد شما میزان تشیع در هکتار صفر بوده. ما رساندیم به 100ملیون. این را که دیگر نمی­شود انکار کرد آقای صاحب زمان. من نمی­خواستم وارد این بحث بشوم اما جد شما با یک هجمه ­ی سنگین یک کتاب علیه بنده چاپ کرده که توی اون به صورت بی­سابقه­ ای طی سیصد هزار تیتر به من و منافقین لعنت فرستاده.

من شخصا علاقه مند به ورود به این­ها نبودم. قبلا هم گفته ­ام که ازهمه­ ی افتراهایی که بخود من نسبت داده شد، گذشت کردم. الان هم می­بخشم. اما ازتوهین به منافقین، توهین به انتخاب ملت نمی توانم بگذرم. ملت این اجازه را نمی­دهند. شما آقای صاحب­الزمان باید پاسخ ملت را بدهید. این همه پولی که در جمکران به شما داده می­شود چه شد؟ این­ها را هزینه مراسم تولد خودتان کردید؟ همین آقای جزایری کلی نذر کرده بود. شما پول را که می­گرفتید نپرسیدید از کجا آمده؟ بعد سیل اتهامات است که به ملت وارد می­کنند. من همین جا اعلام می­کنم، اگر آقای محصولی گفته که ثروتش امانت شماست که قرار است بعد از ظهور به شما بازگردانده شود، همه ­اش مال شما و تیم­تان. با نوار و این حرف­ها که نمی­شود کشور را عالمانه اداره کرد. رئیس جمهور باید خودش کارشناس ارشد باشد. بنده دکتری­ام را با شب بیداری گرفته ­ام. نه مثل بعضی که همزمان حکومت می­کردند هم بدون کنکور ولایت گرفتند، آن هم در5 سالگی. البته من آماده ام شما تشریف بیاورید تا من به عنوان یک شاگرد برای شما توضیح بدهم که دیپلماسی عمومی چه چیز خفنی است.

من فقط این نکته را بگم و عرایضم را خاتمه بدهم. من این­جا پرونده­ ی دارم از دوتا خانم. اجازه دارم بگم؟ بگم؟ این خانم­ها را شما می­شناسید. شما همیشه با این­ها بوده­اید. یک زمانی با خانم صغری و بعد خانم... 

تابستان !‌

 

امتحانا تموم شد و  

تابستون شروع شد و  

بساط مشروبات الکلی براهو  

شمال و فشم و قلیونو  

پارک ارم و مهمونیو

موتور سواری آخر شبو 

 ** چرخ زدن  فرشته ایران زمین  اندرزگو  

تابستون کوتاهه ...