شعر

 
 در آن دوران
که من از درد پر بودم
یکی آمد،
 به نام آشنا آمد،
 غریبه رفت،
 و تنها ماندم و گرییدم ونوشیدم از جام فراق او.

سرباز

من دارم سر باز میشم  

 مارمو لکه میره مشهد میشه مشمولک .. بعد چند وقت بزرگ می شه ؛ میشه مشمول

می برنش خدمت 

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنهء کفش فرارو ور کشید


آستین همت رو بالا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب


سنگ توی شیشهء فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوٌا زد و رفت

دفتر گذشته ها رو پاره کرد

نامهء فرداها رو تا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش میخواست ولی

آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبامل کلید خوشبختی می گشت

خودش قفلی رو قفلا زد و رفت

یه دفعه بچه شد و تنگ غروب

سنگ توی شیشهء فردا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت

دفتر گذشته ها رو پاره کرد

نامهء فرداها رو تا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت

به سرش هوای حوا زد و رفت




فعلا یه چند وقت نیستم ... دلم تنگ میشه