کچل...پوتین...فرنچ...سرهنگ...مرخصی..بیرجند...خونه.... دوری... تهران... غذا...ماشین

ارومیه...گروهبان...هوا ...ترکی...برف...مرخصی...VolVo...عید

عطایی...موتور...بهشت زهرا...ختم...مشکی

سربازی...زبان...قلم چی...مخابرات

وبلاگ...آهنگ...تقویم...

.۸ماه.

دنیا به چشم نا امیدم مرگ عزیزامو می دیدم

گلهای زندگیمو چیدی و سرشتام و میدیدم

 


امروز ۹ ماهم تموم شد رفتم تو ۱۰ ماه !‌

دوباره دل هوای با تو بودن کرده

نگو این دل دوریه عشق تو باور کرده

دل من خسته از این دست به دعاها بردن

همه آرزوهام با رفتن تو مردن

 

حالا من یه آرزو دارم تو سینه

که دوباره چشم من تو رو ببینه

 

عطایی

امدم تهران !‌... با لباس مشکی امدم... خونه نرفتم ؛ ولی بهشت زهرا زیاد رفتم ... دیگه نمیگن عطایی می گن خدا بیا مرز !

شب جمعه ها دیگه نمیشه رفت خونه خدا بیامرز جدیدا  میرن بهشت زهرا  ... سارا هم دیگه حق نداره بگه بابا ... آخه  جدیدا نداره ...

          

راسی عطایی اون موقعی که رو زمین بودی هنوز جون داشتی اسم کیو صدا کردی ؟  خدا ؟   سارا ؟  لیلا ؟عطایی پول ماشینو که ریخته بودی... دیروز تحویل می دادنش کسی هم نرفت بگیرتشخوب شد نگرفتنش و گرنه با ماشین نو میومدن بهشت زهرا !‌... حالا اگه خودت بودی کجا اول می رفتی ؟ حتمآ ۱۰ بار نقششو کشیده بودی ؟ ...  موقع خاک کردنت لیلا خیلی زجر کشید ...  بقل من بود کسی زورش بهش نمی رسید من گرفته بودمش ولی برا ۱ ثانیه هم نتونستم آرومش کنم همش دورو برمو نگاه می کردم تورو صدا کنم ازت کمک می خواستم .. فقط کافی بود ۱ بار بگی بهش لیلا ! ... عطایی ناهر بعذ مراسم خاکسپاریت کباب دادیم .. همیشه من و تو سر کباب خوردن مشکل داشتیم  .. کاش بازم کبابمو یواشکی بر می داشتی ...  عطایی یادته به سارا یاد دادی بهم بگه کچل‌؟ روز اول که دیدمش بهم کفت حسین کچل ! ... اگه تو بودی بهش میگفتی بابا بگو آشخور ... عطایی بزا اینو بگم نمی دونی وختی دیدم آتیش گرفتم  حاضر بودم من بجات میمردم تو بالا سر سارا بودی ... شب بعد ۴ روز سارا گیر داد بابا عطایییمو می خوام .. به مامانش گفته مامان بابا خونس من می دونم پاشو بریم  ...لیلا هم  نصف شب برا دل بچش که بابا یی  دیگه نداررو  می خواد ببینه تو خیابون راه افتاده ! یه زره رفته نتونسته تحمل کنه بر گشتهکی می تونسته تحمل کنه ؟؟  فردا صبح سر صبونه دیدم سارا امد بالا زود بقلش کردم گفتم بیا بریم صبونه بخوریم ... جیغ زد گفت ولم کن تا حالا اینطوری ندیده بودمش گذاشتمش رو زمین رفت سر سفره صورت تمام مردا رو نگاه کرد ... می دونی چرا  ؟ آره دنباله تو می گشت نتونستم تحمل کنم رفتم تو  را پله ... عطایی ۳مت نبودی ختمت الجواد بود همون که تو میدون هفت تیر ه ..بالای ۶۰۰ -۷۰۰ نفر امدن میدون بسته شده بود.  این جمعیت میگه که تو با هرکی رابطه داشتی بهش خوبی کردی .خیالت راحت همه پشت سرت دارن تعریف می کنن همه می گن آدمای خوب همیشه میمیرن حیف .... تو چرا .... سارا   ۳ سالشه همش !  ...  

چند وخت دیگه که سارا بزرگتر شد کی می خواد مدرسه ببرتش... کی می خواد بگه نترس بابایی من اینجا می مونم تا تو بیای...