نگرانشم تا حالا بهش نگفتم دوست دارم !‌ اصلا نمی تونم بهش بگم .. تقصیره خودشه یه جوری از اول برخورد کرده که باهاش راحت نیستم ... یه موقع ها دیوونم میکنه ولی انقدر خوبیاش زیاده که همیشه بهش بدهکارم . این روزا ناراحته ولی کاری از دست من بر نمیاد .. خودش باید حلش کنه ... دلم میخواست بغلش کنم بگم من پشتتم بابا ...

نظرات 2 + ارسال نظر
می شناسیم شنبه 22 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:49

هیچ به فردا نیاندیش فردا اندیشه ای برای خود دارد رنج هر روز برای ان روز کافیست...

غم قفس به کنار انچه عقاب را پیر می کند پرواز زاغ بی سروپاست....

میدونی چیه شما کلا لیاقت چیزای خوبی که دور و برت نداری .. بابای خوب !!!! ...!!! دوست داری کلا هی گله شکایت کنی و گندایی که میزنی و بندازی گردن این و اون..

چی میگی تو ‌؟‌
نمیشناسمت ... هی میای واسه خودت میگی میری !‌
ولی این هیچ به فردا ... رو خوب امدی !‌

می شناسیم یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:52

دروغ میگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

افلاطون میگه هر وقت تونستی کسی رو فراموش کنی بدون هنوز تو خاطرش هستی!!!

اون زمان افلاطون جمعیت خیلی کم بود ...
اگه افلاطون الان بود همچین حرفهایی نمی زد دیگه !‌

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد