جنگ

 

تو زندگیم چقدر غمه 

دلم گرفته از همه  

ای روزگار لعنتی  

تلخ هر چی بهت بگم  

من به زمین و آسمون دست رفاقت نمی دم ... 


 من   گا...  هر کسی و که ادعای کوچکترین رفاقتی با من بکنه   


 خودم مریض 

اعصاب داغون ... 


 از این همه در به دری تو قلب من قیامته 


نی خونه  . باحاله ؟


دلم می خواد بخورم ... ترک کردم ... اعصابم خورده ... چه غلطی کنم ؟  


 انگار دوباره شمال لازم شدم ...  

قبل عید تنها رفتم شمال فاز عجیبی داد !‌  

رفتم ته جنگل نور ؛ خلوت ...


 می خوام آماده جنگ شم ... 

من باید به چیزی که می خوام برسم ...

جنگ بزرگی در پیش است ... 

می فهمی ؟!‌ 

وسط جنگ نمی تونی بکشی کنار  

اگه بکشی هم کشته میشی ... 

خود تو باید خیلی قوی کنی قبلش ...

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
باران یکشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 23:24 http://sotooh.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ نوشتید شما جنگجوی خوبی هستید خوش به حالتون :)
من شما رو لینک کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد