سلام خدا

پایه ای حرف بزنیم ؟

چند وقتیه دیگه باهات حرف نمیزنم یا خرم از پول گذشته یا تحویلم نمی گیری یا منو ول کردی به

حال خودم .. یا شایدم همش !!‌

ممد الان زنگ زد .. از ع خبری ندارم .. احساس می کنم حالش خوب نیست .. اعصابم خورده

های...

خوب از کجا شروع کنیم ؟ از اینکه تو خدایی و من بندت ... خوبه ؟

این چند وقت که اصلا به من خوش نمی گذره ... اگه ع نبود که دیگه هیچی ...

نمی دونم چرا دیگه نمی تونم نماز بخونم ... خیلی دور شدم ازت ...

گیر کردم .. شک دارم ... نمی دونم این چند وقت چرا اینطوری شدم ؟

ع گفت نماز نمی خونی چرا ؟ چی بگم ؟ بگم انگار اونی که فکر می کردم هوامو داره بی خیالم

شده ؟البته از حق نگذریم فکر می کنم تقصیره خودمه ... احساس میکنم کوتاهی می کنم

ولی مثل قدیم دلم قرص نیست بهت ... میگم هرچی خدا بخواد ولی ته دلم می ترسم یه چیزی  

واسم بخواد که به ضررم باشه !‌

واسه ع نگرانم

واسه محمد هم همینطور ...

واسه خودم I Can't Believe this is me ...

اصلا گیریم من بد ... بی معرفت .. تو یادم بده ...